کارو ...

ساخت وبلاگ

بخشی از نامه های سرگردان(اثر کارو
      
برای انچه بناست در این نامه برایت بنویسم به هیچ گونه سوگندی احتیاج ندارم...برای اینکه هم یهودای سرگردان شاهد تیره بختی من است ، هم مسیح مصلوب...

هنگام نوشتن این نامه احساس می کنم که سراسر وجودم زندان دور افتاده ایست از مشتی امید واخورده...و روحم جنگلی متحرک و سرگردان از ارزوهای عاصی...گوش کن، ارلن دلم می خواست هنگام نوشتن این نامه بلافاصله پس از نام تو کلمه ایی دیگر اضافه کنم...کلمه ایی که سراسر زندگی از یاد رفته ی من در ان خلاصه می شود، کلمه "من..." دلم می خواست به خود حق می دادم تو را ارلن من خطاب کنم...دریغا که نمی توانم، اما در این لحظه به خصوص توانستن مطرح نیست، برای نخستین بار بگذار خواستن منهای توانستن هم امکان پذیر باشد...بنابراین، ارلن من...

کاش می دانستی که انگیزه نوشتن این نامه شیون شبانه قلب من است...قلب من امروز غروب همین چند لحظه پیش ، سکوت خود را شکست و با دیده گریان گفت که...چند ماهی است از قلب تو ابستن است، تعجب نکن ارلن قلب مردها مثل خودشان از لحاظ جنسی مرد است و قلب زن، زن... و بنابراین نامه مال من نیست، نامه یک قلب شکسته است، یک قلب شکسته ابستن... ارلن...فکر می کنی فرزند تصادم بدون تماس دو قلب چه می تواند باشد؟ جز ان "هیچ" همه چیز شکن مقدس که خوراکش شیرین، سرشک است...ان فرزند نامرئی شب زفاف قلب ها که نامش در قاموس شب زنده دارن ناکام "عشق" است...

می دانی یعنی چی ارلن؟ امشب برای نخستین بار احساس کردم که متاسفانه گرفتارت شده ام، شاید اگر تصمیم نگرفته بودم که برای همیشه فراموشت کنم، این احساس پنهانی هرگز قلبم را تکان نمی داد...اما چه کار کنم که همزمان با این تصمیم اجتناب ناپذیر شیون قلبم در پهنه ی سینه ی محنت زده ام بیداد کرد...

مردها، ارلن من در چهارچوب عشق و محبت به وسعت غیر قابل تصوری نامردند، برای اثبات کمال نامردی مردان همین بس که تنها در مقابل قلب عاشق و فریب خورده یک زن احساس می کنند که مردند، تا هنگامی که قلب زن تسلیم نشده پست تر و سمج تر از یک سگ ولگرد، عاجز تر و تو سری خور تر از یک زندگی اسیر، گدا تر از همه گدایان سامره پوزه بر خاک و دست تمنا به پیش گدایی عشق می کنند، اما تا خاطرشان از تسلیم قلب زن راحت شد یکباره به فکرشان می افتد که خدا مردشان افریده و تازه کمال مردانگی را در بی نهایت نامردی جست و جو می کنند، در شکنجه دادن یک قلب و به زنجیر کشیدن یک زن اسیر...

ارلن من، از اینکه تو را نامرد خطاب می کنم ناراحت نباش، چه مانعی دارد که برای نخستین بار تو را با "خود" تو اشنا کنم، اگر به خاطر داشته باشی، سه سال پیش بود که بر حسب سماجت تو با هم اشنا شدیم، در ان زمان من دختری بیست ساله بودم و تو جوانی بیست و هفت ساله، من بر حسب یک قانون اجتماعی مناسب دیدم که با جوانی حداقل هفت سال بزرگ تر از خودم به امید یک وصلت ابدی نرد عشق ببازم، باختم...من تا بیست سالگی جز تحت تاثیر رویای فردای زندگی هرگز به خاطر هیچ چیز، به خاطر هیچ کس، با هیچ بوسه ایی، در هیچ اغوشی، از فرط شوق نلرزیده بودم...در حالیکه مطمئنم که تو را، سالها پیش از دیدار من در خیلی از شبهای خوشگذرانی، فواحشی که حتی سنشان هفت سال بزرگتر از مادر تو بوده است، با تمام روح ولگردت، با همه سلولهای بدنت لرزانده بودند، و بدین وصف از همان نخستین روزهای اشنایی هر بوسه ایی که بین ما رد و بدل می شد زلزله ایی در ارکان وجود من به وجود می اورد، در حالیکه برای تو بوسه گرفتن از لبان من داستان مبتذلی بود که برای تجدید خاطرات گذشته و ایجاد خاطرات تازه تکرار میشد...

بوسه های تو همیشه با داستانی از بی تابیها و بی خوابی هایی که ظاهرا زائیده عشق من بود شروع می شد و با حماسه ایی درباره اینده که بنا بود تو برای سعادتمند کردن من پایه گذاری کنی، خاتمه می یافت.......

ان وقت ها خیال می کردم که این لذت زائیده عشق است، دیگر فکر نمی کردم، نمی توانستم فکر کنم که با ان طریق که تو با من عشق می ورزی اگر به جای من مادر بزرگ من هم بود احساس شوق می کرد، و این حقیقت است که اکنون احساس می کنم دیگر هرگز قلبم جوان نیست، برای من روشن شده...

ارلن سوگند به هر چه قلب گرم است و هر چه سینه سرد، و به همه اقیانوس های ثابت، نسیم های صامت، به سرشک قلوب منتظر، به بوسه های ولگرد...با احترام یک زن به مردتمنا شکن عجز ناپذیر، به نفرت یک زن نسبت به عجز یک مرد، به هر چه زیبایی در طبیعت هست، به هر چه طبیعت زیباست، به نامردی همه قلبهای شکیبا، و جلال و مردانگی هر چه قلب ناشکیباست، به هر چه ایمان داری سوگند، در کمال احتیاج به عشقی که به من نداری، انقدر امشب احساس کینه به تو می کنم که اگر قدرت داشتم قلب ساده بدبختم را که این چنین احمقانه تو را، پدر فرزندش را از من می خواهد، در تک سینه زنده به گور می کردم...

به یادت هست ارلن، هرگز یکبار نشد که تو می نزده به میعادگاه ما حاضر شوی، می دانی چرا؟هر کسی برای نقاط ضعف خود از می مدد می خواهد، عشق تو نسبت به من همانطور که ثابت شد هوسی بیش نبود، تو به خاطر تقویت این هوس هر شب می زده سراغ دل حسرت بارم را می گرفتی...من هم امشب برای تقویت کینه ام به وسعت نفرتی که نسبت به هر چه مرد است و مردانگی دارم، مشروب خورده ام...چه کار می توانستم بکنم؟اخر اگر مست نمی کردم چگونه می توانستم به تو بگویم تا چه پایه از وضعی که من داشتم تو سوء استفاده کردی؟ از نگرانی من از اینکه مبادا تو ترکم کنی و از محبتهای بی پایانی که برای نگهداشتن تو به تو کردم، تو از همه اینها تا چه حد از سوء استفاده کردی؟هیچ می دانی؟و ان وقت برای پایان دادن به کمدی نامزد بازی هرگاه سخنی با ناراحتی وصف ناپذیر پیش می کشیدم می گفتی پول کافی برای این کار ندارم... اخر نامرد...من کی از تو پول خواستم؟کی تا کنون در عرض این سه سال سرگردانی و شب زنده داری اسکناس به لبانم گذاشتی؟فراموش کن ان عده معدود از زنان هرزه پول پرست را که  بهانه به دست مردها و بازی کردنشان با سرنوشت زنان زندگی داده اند...تو خیال می کنی اگر فردا یک چک یک میلیون دلاری برای من بفرستی که مثلا این را بگیر من "خداحافظ" من با یک میلیون دلار می توانم سایه تو را از زندگی اینده ام پاک کنم؟ این مردها هستند که پس از ازدواج با به رخ کشیدن معشوقه های دوران جوانیشان ارج و احترامشان در نزد زنان فزونی می گیرد...

ارلن...اشکهای سرگردان، بیچاره ام کردند...دیگر قدرت نوشتن ندارم...نامه ام را انعکاس واپسین طپش قلب یک عشق ناکام است، تمام می کنم، برای تو هرگز روز بد نمی خواهم، برای اینکه بالاخره زمانی دوستت می داشتم...تنها ارزوی من این است که تا پایان زندگی هوسبازت هرگز لذت عشق را نچشی...

ذهن خالی...
ما را در سایت ذهن خالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ghasedakekhamosh بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 3:12